کثیر البکاء...
حضرت صادق فرمود پنج نفر زیاد گریه کردند آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر محمد (ص) و على بن الحسین.
آدم بر خارج شدن از بهشت آنقدر گریه کرد که روى صورتش شیارهائى مانند جویبارها نمودار بود، یعقوب بقدرى بر یوسف گریه کرد که چشم خود را از دست داد باو گفتند بخدا هرگز از یوسف فراموش نمیکنى تا بالاخره بیمار شوى یا از بین بروى.
یوسف در فراق یعقوب آنقدر گریه کرد که زندانیان ناراحت شدند گفتند یا شب گریه کن و روز آرام باش و یا روز گریه کن شب ساکت باش قبول کرد که یکى از این دو را بپذیرد.
فاطمه زهرا آنقدر گریه کرد که اهل مدینه آزرده شدند و گفتند آنقدر گریه کردى که ما را آزردى میرفت بگورستان شهداء هر چه میخواست اشگ میریخت بعد بر میگشت.
اما على بن الحسین بیست سال یا چهل سال گریه کرد هر وقت غذا مقابلش میگذاشتند اشگ میریخت یکى از غلامانش گفت آقا فدایت شوم من میترسم از بین بروى فرمود اندوه خود را بخدا شکایت میکنم از لطف خدا چیزهائى میدانم که شما نمیدانید من هر وقت یادم از قتلگاه فرزندان زهرا بیاید اشگم میریزد.
زندگانى امام سجاد(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:76
اگر صد میلیون دلار الآن به من می دادند؛ که نماز مغرب و عشاء را امشب نخوان، می گویم نه!
تمام تهران را اگر اسکناس دلار نو کنند، به من بدهند، حاضر نیستم نمازم را نخوانم.
شما هم همین طور هستید؟
این روحیه را در خودتان تلقین کنید.
یک کسی آمد پیش رسول خدا گفت من می ترسم منافق باشم. نا امید بود از خدا.
حضرت فرمود: تنها باشی نماز می خوانی؟
گفت: بله.
حضرت فرمود: تو منافق نیستی.
منافق آن است که در انظار مردم نماز میخواند ولی اگر تنها باشد نماز نمی خواند. تو منافق نیستی.
ما نوعا تنها باشیم نماز می خوانیم.
پول هم بهمان بدهند که نماز نخوان، قبول نمی کنیم.
صد میلیون دلار هم بدهند، یک ماشین بنز هم بدهند، یک خانه در شمیران هم بدهند.
که امشب نماز نخوان، هیچکداممان قبول نمی کنیم.
پس این را بشارت دادم به شما که بدانید مؤمنید؛ با ایمانید.
حاضر نیستید، این قلم درشت پول را بگیرید ولی نماز نخوانید.