هر وقت محرم میشد، صدای روضه می آمد و شب ها ما را به مسجد میربردند.
کمی که بزرگتر شدیم، تا روز تاسوعا و عاشوری نمیرسید، نمیدانستیم محرم است.
باز بزرگتر که شدیم، در صف صبح گاهی مدرسه، می ایستادیم و به نوای مداحی گوش میدادیم و سینه ای میزدیم.
شما را نمی دانم اما تا دانشگاه نرفتم، نفهمیدم محرم یعنی چه؟ هرچند هنوز هم نمیدانم و هرچه هم بگذرد باز نمیدانم!
در کودکی و نوجوانی محرم را درک نمیکردم، هرچند نمیشود درکش کرد!
خدا را شکر، دانشگاه هرکس را آدم نکرد، ما را شبیه به آدم کرد! (چون گفته اند انسان شدن چه آسان، آدم شدن محال است!)
ما هم به همین اندازه اش راضی هستیم.
حال انس با روضه اباعبدالله علیه السلام کار را به جایی رسانده، که اگر مدتی از او دور باشم، انگار گم کرده ای دارم.
پس آقا جان، ما نوکر تو شده ایم، خودت دستمان را بگیر تا نوکر خوبی باشیم و نوکر خوبی بمانیم.
دستمان را بگیر تا در این دنیای دون، قدم اشتباه نگذاریم و راه راست را برویم.
دستمان را بگیر تا دل دوستان را نرنجانیم یا بهتر بگویم دلشان را نشکنیم.
دستمان را گیر تا فاصله محرم و نامحرم را بدانیم و حفظش کنیم.
تا چشم و دلمان به خطا نرود و نلغزد.
تا خدایی شویم. . .