..::سجّاده::..

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین علیهم السلام

..::سجّاده::..

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین علیهم السلام

..::سجّاده::..

بسم الله...
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم؛
إن شاء الله بتوانیم در این دنیای مجازی سهمی از دین خود را به فرهنگ شیعه و به خاندان اهل کرم علیهم السلام اداء کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج؛
و من الله توفیق؛
یاعلی...

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

عشق در شب عاشورا

در شب عاشورا عشق مهمان امام حسین علیه السلام می شود. در بزم سلحشوران، سفره ای گسترده از نوری می بیند که صورت دلدار، بی پرده در آن می درخشد و در آن بزم عارفانه، صدا و سوز وساز، آهنگ نماز امام حسین علیه السلام بود، تکبیر امام با قیام عرشیان همراه بود و ساکنان عالم ملکوت، مفتون ذکر و مناجات ولی اعظم خدا بودند. شب خیره خیره نگاهش را بر ناله ی آنان دوخته بود.

هر جوانِ این قافله، در گوشه ای تنها نشسته و دست از هستی و جان شسته، به ذکر یا رب یا رب مشغول است، دیده ی هر یک از اشک شوق تر، و دل در ترنّم وصال دلبر بود و نغمه ی دل انگیز قرآن با آه هر یک، دمساز شده بود.

در این فضای معنوی و عرفانی، عشق نزد مولایش رسید و زانوی ادب بر زمین کوبید، تا شرح حال او بنویسد. امام حسین علیه السلام به عشق فرمود: برای فردا خود را آماده کن و برای نگارش حماسه ی من در دفتر روزگار، نزد آموزگار عشق، زینب کبری سلام الله علیها برو، زیرا اوست که فنون عاشقی را انتشار و خون نامه را برای شهیدان امضاء می نماید و راه بعد از شهادت را در اسارت او طی نما و ناله ی او را نوای نی کن.

عشق آن شب گشته مهمان حسین                 شاهد بزم شهیدان حسین

سفره ای از نور را گسترده دید                           صورت دلدار را بی پرده دید

شد حسین با شور و آهنگ نماز                      اندر آن پرده مدار سوز و ساز

نغمه ی تکبیر چون برگفت امام                         عرشیان اندر پس او از قیام

در جماعت ساکنان نُه فلک                             سینه کوبان آمدند خیل ملک

اهل جنّت گشته اند مفتون او                           تشنه ی ذکر لب میگون او

چشمِ شب بر ناله ی او خیره شد                 ابر غم بر آسمان ها چیره شد

هر جوان در گوشه ای تنها نشست        جملگی از شوق فردا مستِ مست

ذکر یا رب یا رب و حال  و دعا                                کربلا را کرد معراج خدا

نغمه ی قرآن طنین انداز شد                       هرکس با آه خود دمساز شد

اشک شادی دیده را تر کرده بود                  جان هر یک میل دلبر کرده بود

عشق آمد با حسین شد روبرو                تا نویسد شرح حالش مو به مو

گفت: خیز ای عشق خوش سودای من           شو مهیّا از پی فردای من

شور ما و حال امشب را ببین                       در میان خیمه زینب را ببین

او فنون عاشقی انشاء کند                     بهرِ ما خون نامه را امضاء کند

راه ما را همره او طی نما                          ناله ی او را نوای نی نما

یاعلی؛

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۰۷
فرزند سجّاده . . .

احضارعشق

وقتی کاروان به سرزمین کربلا وارد شد، امام حسین علیه السلام، عشق را احضار کرد و فرمود: از این لحظه باید کاملاً هوشیار باشی؛ صحنه هایی را مشاهده می کنی که بر حیرت تو خواهد افزود؛ هرگز بی صبری مکن و دم از گفت و شنود فرو دار؛ من خود، رازهای عاشقانه را به تو خواهم نمود. کِشت امید من، فردا در کربلا حاصل می دهد و راز مستی در خون سرخ من تجلی می کند. امشب که شب عاشورا است، محفل شادی و سرور در خیمه ها برپاست، می توانی مهمان ما باشی و شاهد بزمِ سرور.

کاروان صحرا به صحرا می گذشت                  از میان دره ها و کوه و دشت

تا رسیدیم سرزمین کربلا                              کرد حسین احضار یکباره مرا

گفت: از این لحظه بسی هشیار باش           امشب و فردا مرا غمخوار باش

هرچه بینی فارغ از عقل و نظر                   دستِ حیرت را مَزَن بر فرق سر

چون درخشد کوکب اقبال من                             تو بیا آسوده در دنبال من

راز مستی می کند در  من ظهور            می نگر در خون من شهلای شور

کربلا فردا مرا دل می دهد                       کِشت امید من حاصل می دهد

دم فرو بند و مکن گفت و شنود                 من تو را خود رازها خواهم نمود

امشب عاشورا شب شور و نشور                شاهد ما باش در بزم سرور

یاعلی؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۵۹
فرزند سجّاده . . .

باسمه الأعلی

باسلام و احترام؛

خدای عزوجل را حمد و ثنا گوییم، که توفیق عطاء نمود، تا امسال نیز ماه مبارک رمضان را درک کنیم و همچنین توفیق شب زنده داری، در شب های قدر را داشته باشیم.

و حال نیز از آمدن ماه شوال شادمانیم و فرا رسیدن عید سعید فطر را به تمامی مسلمانان جهان تبریک عرض می کنیم.

امّا امسال نیز عید برای بعضی ها طعمی دیگر دارد . . .

برای آن زلزله زده گانی که در سوگ عزیزانشان زانوی غم بغل گرفته اند . . .

برای آنانی که خانه هایشان ویران شده و باید در چادر، شب را به روز برسانند . .

برای آن فلسطینیانی که سال هاست در غم بازگشت به سرزمین خود عیدها را پشت سر می گذارند . . .

برای آن مردمان بحرین که بیش از یک سال است برای گرفتن حق خود به پا خواسته اند، امّا به جرم شیعه بودن سرکوب می شوند . . .

برای شیعیانی که در انتظار، مولا و مقتداء و صاحبشان حضرت قائم المنتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سال هاست که عاشقانه منتظر مانده اند و می مانند . . .

آری برای اینها و خیلی های دیگر، این عید طعمی دیگر دارد، برای هرکدام از اینها، عید اصلی زمانی است که به هدف و غایت خود برسند، زمانی است که در آرامش زندگی کنند، زمانی است که سایه ظلم از روی سرشان کنار رود، زمانی است که بقیة الله ظهور عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کند . . .

عید ما روزی است، که منتظَر منتظِران از راه برسد . . .

این عید را شادمانیم، زیرا بهانه ای است، تا دور هم جمع شویم و برای همدیگر دعاء کنیم، تا برای، ظهور مصلح جهان دعاء کنیم. از همه می خواهیم در این روز، دست به دعا بردارند، و برای ظهورش دعاء کنند و هیچ وقت دعای اللهم عجل لولیک الفرج را فراموش نکنید و همچنین در دعاهایتان هموطنان و هم کیشان مسلمان خود را از یاد نبرید.

اللهم عجل لولیک الفرج؛

من الله توفیق؛

التماس دعا؛

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۴۲
فرزند سجّاده . . .

وداع با کعبه

کعبه در محضر مولایش در اوج شادمانی و سرور بود که ناگهان امام حسین علیه السلام قصد رفتن نمود و اعمال حج را بنا بر عمره نمود. کعبه که از فراق مولایش بیقراری می کرد، فریاد برآورد و از این وداع، گریه و شیون نمود؛ وقتی حج عمره ی مولا را دید، شراب اشک را در خُمره کرد.

عشق چون نظاره گر این وفاق و فراق بود، در حیرت فرو رفت. ناگهان شنید که از همه ی اجزای عالم، این نکته عنوان می شود: «بی ولایت کعبه ویران می شود». عشق در حالی که از فغان و گریه ی کعبه، در فراق مولایش به شدّت متأثر بود، در حیرت این راز، بیشتر متحول گردید، تا سرانجام، گوشه ای از راز ولایت بر او آشکار شد و با خود گفت: عجب درس جالبی از کعبه آموختم؛ اگر چه در فغان او سوختم. امّا چون صبوری بین او مولایش میثاق بود، از هرگونه اظهار نظری خودداری می کرد.

ناگهانی قصد رفتن کرده بود                    کعبه از این قصد شیون کرده بود

تا حسین حج را بنا برعُمره کرد             کعبه اشک خویش را در خُمره کرد

عشق گفت یا للعجب از این وفاق         وصف هجران می کند با این فراق

حیرتی بر حیرتم افزوده است                سرّ مکنون را به من بنموده است

دم به دم این نکته عنوان می شود             بی ولایت کعبه ویران می شود

قبله ی توحید می افتد ز پا                       گر حسین نَبوَد مر او را پیشوا

گرچه از افغان کعبه سوختم                         لیک، درس جالبی آموختم

چون صبوری بین ما میثاق شد              صبر کردم گرچه طاقت طاق شد

یاعلی؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۵۲
فرزند سجّاده . . .

عشق در کعبه

عشق با قافله همراه می شود؛ قافله ای که به سوی کعبه در راه است. وقتی به سوی مکّه رسیدند، کعبه، با امام حسین علیه السلام سلام و خوش آمد گفت و آنگاه با زبان حال عرضه داشت: ای مولای من! تا چهره نمایان کردی، درد مرا درمان کردی، زیرا از زمانی که مرت به عنوان خانه ی خدا ساختند، روح مرا با ولایت تافتند، اینک از نور تو روشن و از باغ تو گلشنم، تو اینک ای مولایم! نه تنها مهمان، بلکه جان من هستی. عشق با حیرتی فوق العاده  شاهد این صحنه ها است، ناگهان دید کعبه به دور امام حسین علیه السلام طواف می کند و چون گلیمی به زیر پایش فرش می شود و در همان حال که گلیم ولایت است، نگین عرش می شود، از چنین ملاقاتی هم امام حسین علیه السلام مسرور و هم کعبه غرق شور و نور بود:

سوی مکه کاروان در راه شد                    عشق هم به قافله همراه شد

آمدند تا شهر مکّه بیقرار                                همچو بلبل در پی باغ بهار

تا حسین را دید کعبه گفت سلام                آمدی خوش جانب بیت الحرام

چهره برمن چون نمایان کرده ای                 دردها را جمله درمان کرده ای

چون مرا عنوان شده بیتِ خدا                             با ولایت تافتند روح مرا

چون تو نورم می دهی روشن شوم      لب گشایی غنچه در گلشن شوم

آمدی خوش آمدی مهمان من             نیست مهمان آنکه باشد جان من

عشق چون آن صحنه ی زیبا بدید                 ناگهان در حیرتش شد ناپدید

همچو سیمرغی درون کوه قاف                دید کعبه بر حسین دارد طواف

با حسین کعبه نگین عرش شد             چون گلیمی زیر پایش فرش شد

کرد او را احترام بی شمار                            گفت بودم از فراقت بیقرار

از چنین وصلی حسین مسرور بود      کع  به هم در محضرش پر شور بود

یاعلی؛

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۱
فرزند سجّاده . . .

عشق و ماجرای همراهی با مولا حسین علیه السلام

عشق بی درنگ اظهار داشت: ای مولای من! با تو همراهی کنم در هر راهی که تو پای بنهی. امام حسین علیه السلام او را به همراهی پذیرفت، و عشق در محضر او منظر حوادث اسرار آمیز بود، تا این که در صبحگاهی مشاهده کرد، مولایش در رأس کاروانی کوچک به گونه ای آرام از شهر مدینه خارج شد؛ کاروانی مظلوم و بی قرار که از جفای روزگار شکوه داشت. افراد این کاروان را تعدادی از جوانان مصمّم و شجاع و مادران و کودکان کوچک و بزرگ تشکیل می دادند.

در این جا عشق به نزد امام حسین علیه السلام رفت و سؤال نمود: مقصود کجاست؟ پاسخ شنید، سرزمین نینوا. دوباره عشق پرسید: همان جایی که دشت خونین بلاست؟ فرمود: آری. عشق تکرار کرد: هر که آنجا رفت، سَر می دهد. مولا فرمود: ولی سَر به دلبر می دهد. باز عشق سؤال کرد: آیا قصد مولا جانبازی است؟ فرمود: آری، اگر عشق غیر از این باشد، بازی است.

عشق پرسید: اگر قصد مولا جانبازی است، چرا زنان و کودکان را با خود می بَرَد؟ فرمود: عشق آن است که راز این کار را در آخر ببیند. عشق در این جا به التماس آمد و گفت: این پاسخ ها برایم حیرت آور است و بسیار سؤال و معما برایم پیش آمده است.

مولا علیه السلام فرمود: سؤال کردن در این همسفری، عین ملال است و عاقبت کار تو را خراب می کند. عشق باید با صبوری، خو کند. اگر از صبر و طاقت بهره ای نداری، بهتر آن که با ما همسفر نشوی. عشق بی درنگ با عذر خواهی تمام گفت: از سؤال کردن، توبه نمودم، زیرا آفت عشق همین قیل و قال و سؤال است؛ اینک تسلیم اوامر تو هستم و صبوری را نصب العین قرار می دهم.

عشق گفتا با تو همراهی کنم                     اند این ره هرچه فرمایی کنم

با صداقت می شوم همراه تو                           اوج گیرم عاقبت در راه تو

عشق ناگه در سحرگاهی خموش                   دید آمد کاروانی در خروش

از مدینه شد برون مظلوم وار                           شِکوه دارد از جفای روزگار

کودکانی چند دید با مادران                           همره این قافله گشته روان

چند جوانی را مصمم دیده بود                با حسین همراه و همدم دیده بود

گفتم: آنگه یا حسین! مقصد کجاست؟       گفت: مقصد، سرزمین نینواست

گفتم: آن جا دشت خونین بلاست؟           گفت: آری، درد ما را این دواست

گفتم: آن جا هرکه رفت سَر می دهد!       گفت: آری، سَر به دلبر می دهد

گفتم: آیا قصد تو جان بازی است؟      گفت: آری، عشق جز این بازی است

گفتم: از چه این زنان با خود بری؟                 گفت: رازش را در آخر بنگری

گفتم: اینک هست مرا چند سؤال         گفت: سؤال این جا بُود عین ملال

*   *   *

عشق را فرمود مولا این شتاب                  می کند فرجام کارت را خراب

عشق باید با صبوری خو کند                   نیست غیر از صبر او را مستند

گر تویی از صبر و طاقت بی نصیب               پا به راه ما مَنِه ای ناشکیب

عشق گفتا توبه کردم از سؤال         آفت عشق است این جا قیل و قال

پا نهم در راه تو بی گفتو گو                           در اطاعت از تو یابم آبرو

یاعلی؛

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۲۴
فرزند سجّاده . . .

دعوت به شکیبایی و هجرت

امام حسین علیه السلام چون عشق را هیجان زده و با عجله دید، به او فرمود:

این گونه از عشق و جانبازی سخن گفتن، با مقام دلبران بازی کردن است، عشق نباید از جامی مست شود یا از آن در میخانه ها افسانه بسازد. جام و می همان رشحات ربانی است که عشق را نیرو می دهد و میکده محضر ربوبی است. تو باید مدتی با من همراه گردی؛ آنگاه خود از همه ی اسرار آگاه می شوی؛ هم از راز سوز و سازها و هم از مرغ جان آواز ها.

سرآغاز عشق آموزی ها از هجرت است، پس مهیا شو تا تو را مهاجر بخوانم؛ مهاجر در راهی که بسیار پر خطر است. اگر مرد این راه نیستی، قصد سفر مکن.

عشق چو آمد حسین شد شادمان                  کرد او را درضمیر خود نهان

گفت: سخن از عشق و جانبازی مکن                 با مقام دلبران بازی مکن

زشت باشد مست از جامی شوی                یا برای مرغ جان دامی شوی

زشت باشد از تو در میخانه ها                  عارفان سازند بسی افسانه ها

روزگاری با حسین همراه باش                  شو برون از مستی و آگاه باش

می کنم آگه تو را از رازها                                 از تنور سوزها تا  سازها

باخبر سازم تو را از سرّ جان                           اوج گیری تا ورای آسمان

کار خود آغاز با هجرت کنیم                        شو مهیّا تا تو را خدمت کنیم

می رویم راهی که با شد پُر خطر               گر هراسانی مکن قصد سفر

یاعلی؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۰۲
فرزند سجّاده . . .

باسمه الأعلی؛

باسلام و احترام؛

 در جواب کسی که در وبلاگ خودش هر چرت و پرتی خواسته علیه شیعه نوشته و در وبلاگ این حقیر امروز اومده این نظر رو گذاشته:

 "ان شا’ الله اجرمون با الله باشه ، چرا که چه طفل سه ساله امام حسین چه خود امام حسین و چه رسول اکر اجازه تقسیم اجر و ثواب ندارن ، الله مالک همه چیز است و بس و در هر چیز که ملک الله باشد کسی را وارد کنیم ، شرک بدون شک هست ."

 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

همه شیعیان فداییی اهل بیت علیهم السلام خوب می دانند، که ائمه معصومین علیهم السلام واسطه فیض ربوبی هستند، یعنی خدای عزوجل به وسیله این بزرگواران است که به خلق خود گوشه نگاهی می کنند اگر اینها نباشند، ما که به اندازه پر مگسی در نزد خدای بزرگ آبرو نداریم، پس باید اجر و مزدمون رو از ائمه علیهم السلام بخوایم تا از محضر خدا برایمان دریافت کنند.

و اما بی بی رقیه خاتون سلام الله علیها، که تمام جان و وجودم فدایش.

من گنهکار که نمی تونم برم در خانه بزرگی مانند امام حسین علیه السلام، برای خودم چیزی بخوام، برای همینه که حضرت رقیه سلام الله علیها رو واسطه قرار میدم، تا با اون دست های کوچیک خودش شفاعت ما رو پیش اربابمان ابا عبدالله علیه السلام ببره و برای ما بی آبرو ها، آبرو بخره.

یا حسین علیه السلام به حق سه ساله ات رقیه سلام الله علیها . . .

و اما پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم، که خدای کریم به ایشان فرمود اگر تو نبودی من عالم را خلق نمی کردم.

حالا ببینید که باید اجرمون رو کجا بریم دنبالش!

اللهم عجل لولیک الفرج.

یاعلی.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

از تمامی محبان اهل بیت علیه السلام، می خوام که در مقابل این فرد ، جواب محکمی بدهند.

یاعلی.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۰۷
فرزند سجّاده . . .

«عشق در محضر امام حسین علیه السلام»

سلام و پیام

عشق خود را شتابان به محضر امام حسین علیه السلام رساند و پس از سلام و عرض ارادت گفت: پیامی از جانب برادرت امام حسن علیه السلام دارم و آن این که مرا از راز شهادت با خبر نمایی، زیرا من عشق هستم و در باطن انسان ها حضور دارم، اگر حقیقت شهادت را در من نشانی، عاشقان را جولان می دهم و خرمنِ جان ها را به آتش می کشم، عشق با شهادت مفهومی دیگر و ناگفتنی ها در حضور دلبر دارد. اینک به محضرت آمده ام تا مرا با شهادت، معنا و در شکار عاشقان، دانا نمایی:

السلام ای سید و مولای من                    ای سرورش جان پُر غوغای من

السلام ای درد نوش جام عشق                    دفتر آغاز و هم فرجام عشق

اسلام ای دُرّ ناب بندگی                               مرگِ سُرخت آبروی زندگی

از حَسَن سوی تو می آیم کنون                        تا کنی آگه مرا از راز خون

من که باطن بین جمله کشورم                 بی تو نبود جوششی در پیکرم

در شهادت، عشق جولان می زند                آتش اندر خرمن جان می زند

عشق را با تو حضوری دیگر است               صحبت دلدادگی با دلبر است

با تو در جانِ جهان معنا شوم                      در شکار عاشقان دانا شوم

ای حریم شهر ناپیدای من                       کن مرا تفسیر ای مولای من

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۰۰
فرزند سجّاده . . .

تمنای عشق

عشق با اشتیاق فراوان از امام حسن علیه السلام تقاضا کرد که: جام زهر تو را خریدارم، بی درد تو کی پایدارم؟ اگر درد تو بنیاد من نشود، هیچ دلی از من آباد نگردد؛ اگر تجلی رخ زیبای تو با درد هجران و بیقراری میسّر است، تمنای عنایت دارم.

عشق گفت: ای حُسن تو یوسف نشان           ای رخ زیبای تو نقش جهان

جام زهرت را خریداری کنم                      سیل غم از آن به دل جاری کنم

گر نگردد درد تو بنیاد من                               کی دل عاشق شود آباد من

ای رخ زیبای تو حُسن خدا                              کن مرا با درد هجران آشنا

لیلی حُسن ازل سیمای تو                 من چو مجنون جان دهم در پای تو

امام حسن علیه السلام چون عشق را بیقرار دید، زهر جانسوز در او افشاند، آنگاه با تجلی جمال زیبایش او را شرمسار کرد و فرمود: ساز تو از سوز من استرو این آه و سوز است که دل را فروزان می کند و شعله ها را زینت جان می سازد؛ زیبایی مرا به کسی ارزان مفروش و در سینه های بی درد و غم منزل مکن؛ هر کسی غربت و بی کسی را دلپذیر یافت، حبّ ما او را دستگیری می کند. عاشقان ما کسانی هستند که از دنیا رسته اند و دامن همت به مردانگی بسته اند و در راه اطاعت از ما، مال و جان را قربانی می کنند.

از همه مهم تر اگر می خواهی حُسن من تو را زیور و تو چون صدف و او گوهر باشد، شرطش آن است که دارای ذوق و سُرور باشی و این سرور را بی حضور ندهند و این حضور هم محضرش «شهادت» است. پس برای درک این راز و تحصیل آن محضر بلند آواز، باید به نزد برادرم حسین علیه السلام بروی تا تو را از حقیقت ماجرا با خبر و با تعلیماتش تو را پُر ثمر سازد:

عشق را چون دید مولا بی قرار                     از جمالش کرد او را شرمسار

داغ عالم سوز را در او نشاند                      زهر چون یاقوت را در او فشاند

گفت اگر سوزی ز من سازت دهند            عاشقان در سینه ها نازت دهند

آه تو دل را فروزان می کند                        شعله ها را زینت جان می کند

حُسن من را بر کسی ارزان مده                 سینه ی بی درد را درمان مده

هر که یابد بی کس را دلپذیر                       حبّ ما می گردد او را دستگیر

هر که بی درد آید اندر کوی ما                        هر چه ماند او نبیند روی ما

گو به دنیا خواه حال اندیش را                    شیعه ی ما او نخواند خویش را

پیروان ما ز دنیا رسته اند                           دامن همت به مردی بسته اند

می خروشند در ره فرمانِ ما                    مال و جان را می کنند قربان ما

گر تو خواهی جلوه در دل ها کنی            نقش خود را در جهان زیبا کنی

می دهم از حُسن خود زیور تو را         چون صدف باشی تو من گوهر تو را

شرط این اعطاء بود ذوق و سرور          کی دهند این ذوق ها را بی حضور

با شهادت در حضورت می بَرَند                 از شبِ ظلمت به نورت می برند

پس برو نزد حسینم بی گمان                         با خبر سازد تو را از راز آن

یاعلی؛

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۱۰
فرزند سجّاده . . .

پاسخ امام حسن علیه السلام

امام حسن علیه السلام چون پیام عشق را دریافت کرد، فرمود: بهای روی حسن علیه السلام، ناله در بیت الاحزان است، سرود دلنشین، در مقابل آه آتشین است، اگر بلبل، نغمه ی شیرین دارد، بدان جهت است که از خون جگر رنگین است. اگر مصر و طوفان بلا نبود، حُسن یوسف جهان آرا نبود. من هم چون گلگون قبا هستم، نامم مجتبی است. شراب ناب از آن رو به کام دهر دادم که لخته لخته ی جگرم را به سوز زهر خوراندم؛ اکر خونابه ی دل در لگن نمی ریختم، لایق نام حسن نمی شدم. تو هم ای عشق! زمانی شاهد رخسار خواهی شد که داغ ز دل بیارایی؛ اگر داغ نشوی لاله ی سرخ، در باغت ندهند.

گفت حسن ای عشق جان افروز من             کی شود رویت نکو بی سوز من

مدتی در گوشه ی بیت الحزن                           ناله کن از دوری روی حسن

ناله چون آید ز آه آتشین                               می سراید نغمه های دلنشین

نغمه ی بلبل از آن شیرین بود                           چون که خون جگر رنگین بود

گر نبودی مصر وطوفان بلا                            کی شدی اوصاف یوسف بر ملا

بی سبب نَبوَد که نامم مجتبی است       چون مرا در عاشقی، گلگون قباست

لخته لخته ریختم خون در جگر                              تا  نهال عاشقی گیرد ثمر

سوختم من سوختم از سوز زهر                        تا شراب ناب نوشد کام دهر

بس که بشنیدم ز مردم ناسزا                              هر یکی بدتر ز زهر جانگزا

ریختم خونابه ی دل در لگن                              تا که باشد لایق نام حسن

زد شراره آن اندر سینه ام                              طور سینا در جهان آیینه ام

شاهد رخسار و شمع انجمن               کی شوی ای عشق بی داغ حسن

گر بسوزی در جهان از داغ من                     لاله ی سرخت کنند در باغ من

آن زمان خوانند تو را حُسن المآب           می درخشی در جهان چون آفتاب

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۲۰
فرزند سجّاده . . .

«عشق در محضر امام حسن علیه السلام»

چون حضرت زهراء سلام الله علیها از عشق خواست تا خلعت زیبایی را از امام حسن علیه السلام بستاند، سراسیمه خود را به محضر او رساند و پس از سلام اظهار داشت:

من از جانب حق تعالی در ولایت تجلی کردم تا جهان تابی کنم و رهواری من در مسیر ولایت است. درس دل بردگی را از حضرت علی علیه السلام آموختم، آنگاه برای شور آفرینی نزد مادرت زهراء سلام الله علیها رفتم؛ او به من فرمود: ظرف کوثر، درد و داغ از تربت دین و قرآن و ولایت است. این ظرف را پس از مدتی تعلیم در محضر آن بزرگوار به دست آوردم، وقتی در را پیمانه کردم، شور کوثر در درونم خانه نمود.

عشق آمد جانب کوی حسن                      همچو بلبل مست از بوی حسن

السلام ای قبله ی اوصاف عشق                   السلام ای منبع الطاف عشق

السلام ای گلشن آل عباء                               ای گل ریحانه نامت مجتبی

نام من عشق است و بابایت علی                    شد مرا از جانب حق منجلی

تا بتابم در جهان از نور او                                سینه ها را پُر کنم از شور او

چون خدایم از ازل احضار کرد                             در ولایت راه من هموار کرد

شرط رهواری به من آموخت او                     خلعتی بر قامت من دوخت او

بعد از آن رفتم به نزد مادرت                            گفتمش پر کن مرا از کوثرت

گفت ظرف عشق، دردِ بی دواست            دادنِ کوثر به بی دردان خطاست

درد را در جان من پیمانه کرد                    بعد از آن مستی درونم خانه کرد

سوی تو آنگه مرا پرواز داد                             مژده ی حُسن تو را آواز داد

با جمالت عشق کامل می شود                عاشقان را زینت دل می شود

یا علی؛

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۰۴
فرزند سجّاده . . .

عشق و جامه ی غربت

عشق وقتی حقیقت خود را در درد و داغ دینداری دید، جامه ی غربت پوشید و جرعه جرعه ی درد از سبوی ولایت نوشید، سپس فریاد برآورد: من طفیل هستی مولای خویش علی علیه السلام هستم، از این رو لایق نوشیدن کوثر زهراء سلام الله علیها نیز گردیدم. من از تبار ناله ی حنانه ام [حنانه، ستونی بود در مسجد مدینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به هنگام سخنرانی به آن تکیه می داد؛ تا این که برای پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم منبری بنا شد و رسول خدا به جای ستون حنانه بر منبر می نشست. به دلیل فراق روزی ستون به فریاد آمد و گفت: دوری تو برایم قابل تحمل نیست. به قول مولوی:

در تحیر مانده اصحاب رسول            از چه می لرزد ستون با عرض و طول

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون؟         گفت جانم از فراقت گشته خون

از فراق تو مرا چون سوخت جان                چون ننالم بی تو ای جان جهان

گفت آن خواهم که دائم شد بقاش      بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش].

از این رو درد جانسوز علی علیه السلام را نیز خانه شدم و عمود خیمه ی من حیدری است و اگر به سرزمین عاشقان لنگر اندازم، با عمود خیمه ی حیدر اندازم.

حضرت زهراء سلام الله علیها چون عشق را در درک اسرار درونش موفق دید، او را نوازش نمود و تشنگی حیدری او را با آب کوثری تسکین داد؛ آنگاه به او فرمود: عشق برای جهان آرایی به کامل زیبایی نیز محتاج است، اینک بی صبرانه به نزد فرزندم حسن علیه السلام برو تا او از حُسن دلربایش تو را زیور دهد که وارث جلوه های حیدری است.

جامه ی غربت به تن پوشید عشق             جام مولا را به جان نوشید عشق

گفت: طفیل هستی مولا شدم                       جُرعه نوش کوثر زهراء شدم

درد جانسوز علی را خانه ام                                   از نژاد ناله ی حنانه ام

گر به مُلک عاشقان لنگر زنم                            با عمود خیمه ی حیدر زنم

عشق را زهراء نوازش ها نمود                 بهرِ جان سوزی سفارش ها نمود

چون که او را تشنه ی حیدر بدید                         لایق نوشیدن کوثر بدید

قطره ای از آن به کام او فشاند                    تشنگی را در وجود او نشاند

چون بداند تشنه قدر آب                           مرد عاشق سُرخی محراب را

بعد از آن گفتش برو امیدوار                         نزد فرزندم حسن ای بیقرار

او تو را از حُسن خود زیور دهد                       جلوه ها از پرتو حیدر دهد

یاعلی؛

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۹
فرزند سجّاده . . .

دردِ عشق و غربت ولایت

پس از وصف درد و رابطه ی آن با عشق، حضت زهراء سلام الله علیها فرمود:

چاره اندیشی و رهگشایی در چنین شرایطی با ولایت است. هر کسی ولی ندارد، دین ندارد، و این ولی کسی جزء «علی علیه السلام» نیست، و دین در اطاعت از او پایدار می ماند، زیرا پدرم نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در روز «غدیر خم» بین قرآن و علی علیه السلام پیوند ایجاد کرد و فرمود: هرکه من مولای اویم، این – علی علیه السلام – مولای اوست؛ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». و این فرمان خداست که دین بدون علی علیه السلام کامل نمی گردد. [یا ایّها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس؛ ای رسول! برسان آنچه که از طرف خدایت مأمور ابلاغ آن هستی و اگر نرسانی، رسالت تو ناتمام می ماند، و خدا تو را از خطر دیگران حفظ می کند.(سوره مائده،آیه67)] همه ی حضار در روز غدیرخم این واقعه را شاهد بودند و نزد علی علیه السلام آمدند و به او تبریک گفتند، امّا بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به سفارش او اعتنایی نکردند و با روشن کردن آتش فتنه، به جنگ علی علیه السلام آمدند و روزگار را در چشم او تیره و تار ساختند؛ و با وجود ایم که قصه ی غدیر خم را به یاد داشتند، علی علیه السلام را تنها گذاشتند و بازوی خیبر گشای او را به زنجیر کشیدند و از او بیعت برای بد اندیشانی خواستند که دین و دنیای خود را به وعده های دروغین آن ها باختند. آری! وقتی با طناب کینه دست مولا را بستند، سینه ی عرشیان را شکستند.

آنگاه حضرت زهراء سلام الله علیها عشق را خطاب کرد و فرمود:

عشق کارش آن است که دردِ ولی را جانانه بنوشد و جامه ی غربت و بی کسی را به تن کند، زیرا این غربت قرآن و ولایت است که دردِ فراوان می آورد و این که همه ی دل نگرانی های من این است که بی ولایت بمانم، ولایتی که آشیان عشق است، اکنون به من نزدیک شو تا سبوی دردم را به تو بنوشانم، هنگامی که دردِ مرا بنوشی، آه جانسوزی در تو پدید می آید که با آن عالم افروزی می کنی، سپس غربت مولا بر تو عیان می شود و شعله ی آهت تا آسمان، بالا می رود. عشق کارش هم آسمان سوزی است و هم دل افروزی. عشق هرگز درد خود را دی نی نمی دهد بلکه عشق همواره بنیاد خود را به آتش می کشد و بالاخره عشق همان قصه ی قالوا بلاست [الست بربکم قالوا بلی....(سوره اعراف،آیه172)] که با درد مولا، عالم آراء می شود:

راه چاره در ولایت خفته است                      این حقیقت را محمّد گفته است

دین ندارد هر که باشد بی ولی                          دین بماند در اطاعت از علی

بین قرآن و علی پیوند داد                                در غدیر خم به ما این پند داد

هرکه من مولای اویم این علی                               باشد او را مقتدای اوّلی

این بود دستور ربّ العالمین                            بی علی کامل نگردد کار دین

در غدیر خم شنیدند از رسول                       حکم حق را جملگی کرده قبول

آمده تبریک گویان بر علی                             گفته اند به به چه نیکو سروری

بعد پیغمبر نماند استوار                               تیره در چشم علی شد روزگار

فتنه آمد با علی در جنگ شد                        چشم مردم از خیانت رنگ شد

شد به زنجیر بازوی خیبر شکن                    در میان خاص و عام از مرد و زن

یاد دارند جمله گفتار نبی                               گفت: من را علی باشد ولی

یاد دارند قصه ی غدیر خم                            کاین علی شد بعد پیغمبر امیر

لیک دین خود را به دنیا باختند                            با بد اندیشان مولا ساختند

با طناب کینه ببستند دست او                         عرشیان را جمله پا بست او

چون ببستند دست او دستی نماند                  در میان عارفان مستی نماند

زان جنایت سینه ی حیدر شکست                حرمت قرآن و پیغمبر شکست

عشق کارش درد را نوشیدن است          جامه ی غربت  به تن پوشیدن است

غربت قرآن و دین درد آوَرَد                                     آه را شمشیر نامرد آوَرَد

خیمه ی دین است ولایت در جهان                   عشق با نام علی دارد نشان

درد زهرا بی ولایت ماندن است                    آشیان عشق را سوزاندن است

گر بنوشی دردِ من با آه و سوز                     آن زمان گردی در عالم دل فروز

غربت مولا شود بر تو عیان                          شعله آهت می کشد تا آسمان

عشق باید اسمان سوزی کند                      هم بسوزد هم دل افروزی کند

کی دمد در نی دمی فریاد خویش          عشق آتش می کشد بنیاد خویش

عشق یعنی قصه ی قالو بلا                                تک نوردی در بیابان بلا

عشق یعنی درد مولا خواستن                         سینه را با مهر او آراستن

تا نگردی با اطاعت رامِ او                         کی بنوشی قطره ای از جام او

چون بنوشی جام او پرواز کن                      عاشقی را در جهان آغاز کن

یاعلی؛

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۱ ، ۱۶:۳۹
فرزند سجّاده . . .

نوازش و پرورش

حضرت زهراء سلام الله علیها عشق را مرحبا گفت و نوازش ها کرد و فرمود: تو جلوه ای از آب حیاتی و از سبوی حکمت الهی تراوش کرده ای، امّا اگر در همین آغاز تو را آب کوثر دهم، در مستی ابدی فرو می روی و تا ابد از روزگار باز می مانی؛ در حالی که به تو فرمان جهانداری داده اند و شرط جهانداری، بیداری و هوشیاری است و برای تحصیل بیداری باید دچار درد فراق شوی و این درد فراق است که ضمن بیداری، شور و حال اشتیاق می آورد. درد فراق را هیچ گاه از ناله های نی مجو که فقط هیاهو دارد و طالب دارو و درمان نیز هست.

آری، بیا درد فراق را از بازوهای کبود و ورم کرده ی من بچش، و از آتش فتنه ای که حریم کبریا را در خود گرفت و گنجینه ی اسرار را شکست، حقیقتِ دردِ فراق و هجران را بیاموز. آتش کینه ای که در بیت وحی شعله ور شد و خانه ی دین و قرآن را برای ابد سوزاند. درد و داغ را از جسارت دشمنی بیاموز که میخ درب را بر سینه ی زهراء سلام الله علیها نشاند. سینه ای که حصار کوثر و برج هستی را همایون اختر است.

چون شکاف در سینه ی زهراء سلام الله علیها ایجاد شد، روی لیلی عیان گشت و خون سرخی که از او جاری شد، در جهان عنوان مجنون به خود گرفت، و درد جانسوز عشق نیز فرزند آه و ناله ی زهراء سلام الله علیها است؛ آهی که کوه آتشبار و زینت اسحار است. درد زهراء سلام الله علیها غربت تنهایی درمیان آشنایان است؛ درد زهراء سلام الله علیها از نفاق خفته در ایمان است؛ درد زهراء سلام الله علیها از دشمنان دین نمای جهل فروش است؛ درد زهراء سلام الله علیها زندانی شدن عدالت و مردانگی است؛ درد زهراء سلام الله علیها آقا و سرور شدن فاسقان و فتنه انگیزان است؛ و بالاخره درد زهراء سلام الله علیها دین فروشانی است که جهل مردم را بازار خود ساخته اند.

گفت زهراء عشق را صد آفرین                            حق نهاده نام تو ماء معین

یعنی اصل آب از کوثر بود                                   یک قدح از حکمت دلبر بود

گر بنوشی قطره ای گردی خُمار                             باز مانی تا ابد از روزگار

چون تو مأموری جهان داری کنی                    لازم است تمرین بیداری کنی

شرط بیداری بود درد فراق                               درد آرد شور و حالِ اشتیاق

درد را از ناله های نی مجو                               آن ندارد درد الّا های و هوی

نی اگر دردش دهی افغان کند                             یا هوای دارو و درمان کند

نشنو از نی ناله ی بازو شنو                               از ورم های کبود او شنو

فتنه زد آتش حریم یار را                            در، شکست گنجینه ی اسرار را

آتشی در بیت وحی افروخته                         تا قیامت خانه ی دین سوخته

کعبه را از آن شرارت خانه سوخت               خرمن قرآن و دین را دانه سوخت

بین جسارت تا کجا دشمن کشاند                میخ در بر سینه ی زهراء نشاند

سینه ی زهراء حصار کوثر است                برج هستی را همایون اختر است

چون شگاف افتاد اندر سینه اش                 روی لیلی شد عیان ز آیینه اش

می از آن در جام ساقی خون شده          نام این خون در جهان مجنون شده

آه زهرا کوه آتشبار شد                            اشک چشمش زینت اسحار شد

درد زهراء غربت و دلواپسی است              در میان آشنایان بی کسی است

درد او از فتنه ی خیزان بود                                 از نفاق خفته در ایمان بود

درد زهراء دشمنان دین نماست                        مردمان جاهل بی اعتناست

جهل باشد ریشه ی فسق و فجور                     جهل باشد مادر تزویر و زور

جهل، اسد را بنده ی روبه کند                        عدل و مردی را درونِ چَه کند

فاسقان را جهل مولا می کند                            فتنه و آشوب برپا می کند

هرزه گردی و فساد بی حساب                   نزد جاهل می شود اسلام ناب

دشمنان از جهل سازند حربه ها                  می زنند بر پیکر دین ضربه ها

می کشند بر چهره ها از دین نقاب              از درون سازند بنایِ دین خراب

پیش مردم دیده گریان می کنند                 گاه هم تفسیر قرآن می کنند

جهل مردم مرکب رهوارشان                    دین فروشی هرکجا بازارشان

یاعلی؛

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۲۷
فرزند سجّاده . . .

«عشق در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها»

عشق و کوثر

عشق سراسیمه خود را به حضور حضرت زهراء سلام الله علیها می رساند و پس از سلام عرضه می دارد: ای نیّر بُرج حیا! و ای عصمت حق را قبا! ای چشمه ی آب حیات و ای کشتی بحر نجات! تو حافظ غیب نبی و حامل عرش سرمدی هستی؛ فیض حق در تو جاری است و نسل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در وجود تو استقرار یافت و چشمه ی کوثر در بحر تو جوشان است؛ نام من عشق است و از حبّ خدا در عالم تجلی کردم و ساکنان ملک و ملکوت طالب تجلی و ظهور من شده اند. جامه ی تجلی را نبی خدا صلی الله علیه و آله وسلم برایم دوخت و حضرت ولایت مدار علیه السلام آن را بر قامت من پوشانید و از سبوی ولایت باده های نابم نوشاند و جانم را با حقیقت زهد و عدالت آشنا کرد و با این دو عنصر، یعنی زهد و عدالت، معتدل گشتم. آنگاه با حماسه، قامتی موزون به من بخشید. اینک مرا به سوی تو فرستاد تا از کوثرت شراب مستی بنوشم و کام تشنگان دو عالم را از آب حیات کوثر سیراب نمایم. اینک آیا خواسته ام را اجابت می فرمایی؟ آب حیاتم می دهی تا ساکنان ملک و ملکوت را حیات بخشم؟ اگر به آبِ مهر و محبتت مرا بنوازی، من مهریه ات شوم و چون تو زهرایی گلستان تو می گردم.

عشق آمد پیش زهراء شرمگین                     گفت همچون بنده ی آزرمگین

السلام ای نیّر بُرج حیا                                  السلام ای عصمت حق را قبا

السلام ای چشمه ی آب حیات                      السلام ای کشتی بحر نجات

حافظ غیب نبی احمدی                                  حامل عرش خدای سرمدی

فیض حق جاری است در تو مستمر                 نسل احمد در وجودت مستتر

معنی حسن ازل یک سر تویی                    مصطفی را چشمه ی کوثر تویی

نام من عشق است از حبّ خدا                      در تجلّی گشتم از ذاتش جدا

طالبم اسماء و اعیان گشته اند                     ساکنان مُلکِ امکان گشته اند

از ضیاء حق شدم سرشار نور                         تا کنم بر عالم هستی ظهور

نفخه ی قدس خدا را از قضاء                           بر دمم بر جسم و جان اولیا

دوخت بهرم جامه ی مظهر نبی                          کرد بر اندام من مولا علی

گرچه گردم وصف قیل و قالشان                     می دمم بر اقتضای حالشان

از سبویش باده های ناب داد                              با طناب زهد جانم تاب داد

بی عدالت عشق چون گیرد زوال                 پس به من آموخت درس اعتدال

با حماسه قامتم موزون نمود                            داغ لیلایم زد و مجنون نمود

می دهی آبم که تا دریا شوم؟                    عرش را سر منزل و مأوا شوم؟

«کُلُّ شیٍ حَی» شود عنوان من؟                  مهر تو آمیزه ای در جان من؟

می شوی مهرم که تا مَهرت شوم؟ می شوی سلطان که تا شهرت شوم؟

چون تو زهرایی گلستانم نما                       نی اگر خواهی نیستانم نما

یاعلی؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۳
فرزند سجّاده . . .

عشق و حماسه

مولا علیه السلام به عشق فرمود: ای عشق! برای ظهور و تجلی نباید عجله کنی، زیرا تو هنوز صاحب حماسه نشدی و بدون حماسه، مفهوم و معنی پیدا نمی کنی و روح حق در تو هویدا نمی شود. من چون جان به جانان تسلیم کرده ام، جیدر عنوان گرفته ام و قلعه ی خیبری در مشت من است و پشت به هیچ نبردی نکرده ام، زیرا عشقِ حماسی، کوبیدن نیست، بلکه زیبا ساختن است و حتی عشق هم با حماسه جاودان می شود و شورِ مستی در رگ مردان می گردد. گاه پرچم فتح و ظفر است و گاهی هم شعله ی آه سحر؛ گاه دریا را از خروش خزر می شکافد و گاهی هم در کُنجی خموش می نشیند؛ گاه در ذوالفقار می درخشد و گاهی هم از درد روزگار می نالد.

بنابراین عاشقی بدون حماسه، مطلوب نیست، چاره آن است که خویش را از اغبار عریان کنی و سینه ات را از داغ من بریان، آنگاه نزد زهرا سلام الله علیها می روی تا تو را در حوض کوثر شستشو دهد و از گُلِ مهرش رنگ و بو. پس از آن رمز حماسه را به تو خواهد آموخت.

گفت مولا: عشق را تعجیل چیست؟        بی حماسه عشق را تحویل نیست

با حماسه عشق معنا می شود                     روح حق در او هویدا می شود

چون علی جان را به جانان داده است            ایرد او را حیدر عنوان داده است

قلعه های خیبری در مشت من                    کس ندیده در نبردی پشت من

با حماسه، عشق جاویدان شود                 شور مستی در رگ مردان شود

گاه گیرد رایت فتح و ظفر                              گاه گردد شعله ی آه سحر

گه تلألو می کند در ذوالفقار                              گاه می نالد ز درد روزگار

پس حماسه عشق را جولان دهد                    ابر او را هر زمان باران دهد

بی حماسه، عاشقی مطلوب نیست  بی شجاعت، عشق را آشوب نیست

چاره آن است خویش را عریان کنی              سینه را از داغ من بریان کنی

بعد از آن در حوض کوثر می روی                    سینه از داغ من بریان کنی

بعد از آن در حوض کوثر می روی                     نزد زهرای مطهر می روی

تا دهد این داغ را او شستشو                   وز گُلِ مهر و صفایش رنگ و بو

یاعلی؛

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۰
فرزند سجّاده . . .

عشق در دبستان تربیت علی علیه السلام

عشق وقتی وارد دبستان علی علیه السلام شد، در آغاز لباس زهد بر تن کرد و دریافت که عدالت خواهی با زهد معنی می شود؛ یعنی عشق با زهد، جان پرور و با عدالت، جهان گستر می گردد. آنگاه که می بیند دو قرص نان جو غذای علی علیه السلام و دو کهنه پیراهن ردای اوست، سرگشته و حیران او می شود و چون او را از حبّ دنیا عاری می بیند، با همه ی آوازش در وجود علی علیه السلام جاری می شود و وقتی در دل شبها چشم ناخفته ی او را می یابد که شب را بی خوابی کرده و آسمان را از ناله اش بی تاب، و نخل ها در فکر علی ذکر می گویند و چاه نیز از اشک چون درّ او پُر شده است، با همه ی وجود، خود را تسلیم مولا می کند، و روز ها چون غنچه ای در باغ و شب ها چون دردی با داغ مولا علیه السلام زندگی می کند. پس از ایّامی چون عشق خود را رعنا و قد و بالایش را جهان آرا می بیند، دست بر دامن مولا می زند و عرضه می دارد: ای دل افروز! لایق جان شده ام تا عالمی را در ساز و سوز بگیرم؟ آیا از فروغت نور تابانم می دهدی تا سُرخی رخسار مستان شوم؟

با عدالت شد علی وحدت مدار                       عشق با زهد علی شد پایدار

پس نگو او چون عدالتخواه شد                       یا چرا شب ها رفیق چاه شد

چون علی مولود عشق و مستی است     با عدالت، مستی او هستی است

عشق با زهد علی جان پرور است                عشق در عالم غلام قنبر است

عشق در سرگشتگی زاینده است                 عشق با آه علی پاینده است

چون دو قرص نان جو نان علی است          عشق پر آوازه حیران علی است

گفت دنیا را، به نزدیکم میا                               کردم از تو بر دو جامه اکتفا

آن دو را هم بهرِ خود تنها نخواست                گه تن قنبر گهی بر او قباست

چون علی از حبّ دنیا عاری است               جویبار عشق در او جاری است

شب هم از عشق علی بی خواب بود            آسمان از ناله اش بی تاب بود

نخل ها بیدار در فکر علی                               ناله ی صحرا همه ذکر علی

چاه هم از درد علی پُر بوده است              آبش از اشک علی دُرّ  بوده است

عشق چون طفل دبستان علی                       پروریده شد به بُستان علی

روزها چون غنچه ای در باغ بود                       شب ولی با درد مولا داغ بود

بعد از آن که عشق رعنایی گرفت                     قد و بالایش دلارایی گرفت

از خُم مولا علی جامی چشید                    از سورش غیب پیغامی شنید

دست زد بر دامن شیر خدا                     می دهی رخصت مرا ای لا فتی؟

لایق جان گشته ام ای دلفروز!                   تا بگیرم عالمی در ساز و سوز

از فروغت نور تابان می دهی؟               سرخی رخسار مستان می دهی؟

در تجلی چون ولی الله تویی                    عشق را سر منزل و درگه تویی

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۴
فرزند سجّاده . . .

ادامه، عشق در محضر ولایت . . .

چون نور علی علیه السلام در کعبه نزول کرد، در واقع عالم ارواح و عقول خلق شدند. خانه ی کعبه نیز از نور ولایت او روشن است؛ صفای صفا و سخای مروه نیز از علی علیه السلام است. آب زمزم از عشق او، از سینه ی خاک می جوشد؛ سینه ی سینا از نور او چاک چاک است، و معجزه عیسی علیه السلام نیز از دَم او برخاسته است.

باب افتتاح جهان و اختنام آن علی علیه السلام است و نیز شهر علم نبی صلی الله علیه و آله وسلم را باب و دریای معارف او را چشمه ی ناب است. قامت او در استقامت چنان مستقیم است که صد قیامت در او مقیم اند، من هرچه از وصف آن والا مقام بگویم، سرّ خاص او در کلام نیاید. امّا ای عشق! تو باید از دامن او خروج کنی، زیرا جام مستی را در ولایت او نهاده اند و خلعت عاشقی را از مهر او بافته اند. و بدان که خلعت عشق از زهد و تقوای علی علیه السلام است و شربت عشق نیز ناله ی جانسوز شب های اوست.

پس ای عشق! بیا خلعت او را بپوش و از جام او بنوش، آنگاه عدالت او را بستان و عبادت علی را عنوان خود قرار ده؛ در غیر اینصورت نمی توانی در علم قیام و هستی را به انتظام درآوری.

نور او چـون کرد در کعبـه نزول                 خلــق شــد ارواح علـوی و عقول

کعبه از نور علـی روشـنگر است           هم صفا و مروه و هم مشعر است

چون صفا گوید صفایم از علی است      مروه هم گوید سخایم از علی است

زمزم از عشق علی جوشد ز خاک          سینه ی سینا ز نورش چاک چاک

معجز عیسی اگر دم بـوده اسـت        آن دم از عشق علی هم بوده است

بابِ آغــاز جـهــان و اخـتـنـــام                   روضه ای در گلشـن بیت الحرام

شهر دانش احمد و بابش علی است    چشمه ای از قلزم نابش علی است

قــامتــی در اســتقامت مسـتقیم              صــد قیامـت انـدر او بینـی مقیم

من چه گویم وصف آن والا مقـام                 سرّ خاص الخـاص نایـد در کـلام

من همین گویم از آن ذات البروج                عشــق از دامان او کرده خـروج

عشــق را در جــام او انـداخـتـند                جامـه ی مـا را ز مهـرش بافتنـد

هر که را از عشق خلعت می دهند           بــاده از جــام ولایـت می دهنـد

خلعت از عشق، زهد و تقوی علی است ناله ی جانسوز شب های علی است

بـی عدالـت عشـق را بستان نبود               بـی عبادت عشـق را عنوان نبود

بـا علـی کـرد عشق در عالم قیام               از قـیامـش عـالمــی در انتــظام

یاعلی؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۷:۰۸
فرزند سجّاده . . .

« عشق در محضر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام»

عشق وقتی در محضر ولایت درآمد، و شاگرد دبستان او شد، به او آموختند که: کنز مخفی گوهرش علی علیه السلام است و خود فرمود که نقطه اندر «باء» بسم الله هستم و حبّ ذات حق را مظهرم؛ همان طور که کمال رسالت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ختم شد، کمال اولیاء نیز به ولایت علی علیه السلام است[همان گونه که خاتم رسالت، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم است، خاتم ولایت مطلقه نیز، حضرت علی علیه السلام است]. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را با خدا حالاتی بود که تنها علی علیه السلام در آن حالات با او حضور داشت، ایشان با جمیع انبیاء علیه السلام در نهان بوده است، امّا با خاتم پیامبران در نهان و عیان سیر می کرد [رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «لی مع الله حالات، لا یسعنی ملک مقرب و لا نبی مرسل؛ مرا با خدا حالاتی است که در آن هیچ ملک مقرب و نبی مرسل را راهی نیست.] و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره او فرمود: من و علی از نور واحد هستیم [رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «أنا و علیٍّ من نورِ واحد»؛ من و علی از نور واحدی هستیم.]؛ آفتاب در عالم لاهوت و مصدر افعال در ناسوت علی علیه السلام است.

سرّ خلقت در ولایت خفته است                      ایــن حقیقت را محمد گفته است

زنــدگی را با علــی آغــاز کـن                           ســینه را با مهــر او دمســاز کن

کنز مخفی گوهرش باشد علــی                      حبّ ذاتــی مظهـرش باشــد علی

نقطه اندر «باء» بسم الله علی است         سرّ لوح و نسخه ی اسماء علی است

خاتــم دور نبــی پیغمبر اســت                           خاتــم دور ولایـت حیــدر اســت

لی مع الله قرب احمد بوده است                    لیک علی هم با محمّد بوده اسـت

بــا جمیــع انبیــاء انــدر نهــان                            بــا محمّـد در نهــان و در عیـــان

نـور او از نور احمد کی جداست                  مرتضی همرنگ و بوی مصطفی است

آفتاب عالم لاهوت علــی اسـت                      مصدر افعال در ناسوت علی است

یاعلی؛

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۵۶
فرزند سجّاده . . .

عشق در محضر خلیفة الله

عشق، بی درنگ به محضر خلیفة الله آمد و پس از سلام و تعظیم گفت: آیا تو همان خلیفه ای هستی که حق تعالی برگزید؟ آیا تو همان صورتی که آیینه ی نگار است؟ ناگهان آن خلیفه فرمود: آری. نام این صورت، حقیقت محمّدیه صلی الله علیه و آله وسلم است، که معلّم اسماء الهی است و فیض مقدس هم او را گویند، و او خلیفه ای است که عالِم به سرّ و نهان است و لباس حضرت آدم را بر او پوشانده اند؛ یعنی ظهور او با خلافت آدم علیه السلام شروع می شود. چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کنت نبیّاً و آدم بین الماء و الطین؛ [من نبی بودم؛ در حالی که حضرت آدم بین آب و گل بود]. و در وجود هر نبی صلی الله علیه و آله وسلم به تناسب ظرفیت وجودی آن ها ظاهر می شود و انتهای سیر او وجود حضرت ختمی مرتبت است که اوج کمال ولایت است و این خلیفه ی اعظم برای انبساط وجود دارای ولایت مطلقه است که مظهر این ولایت، علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ چنان که فرمود: کنت ولیاً و آدم بین الماء و الطین [من ولی بودم؛ در حالی که آدم بین آب و گل بود]. ولایت از جهت باطن، نامش «ولی» است و در تجلی، او را نور اول گویند. چنانچه «اول ما خلق الله نوری» [رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اول چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود]. پس بدون ولایت، ظهوری حاصل نمی شود و این ولایت است که حاصل هستی تمام موجودات است. اگر از عاشقان پاک سرشت سؤال کنی، معنی «لولاک لما خلقت الافلاک» [حق تعالی می فرماید: اگر تو نبودی، "حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم" افلاک را خلق نمی کردم] را خوب می دانند، بنابراین هستی جاودان، از آن کسی است که در نور ولایت زنده می شود. آنگاه با صراحت به عشق فرمود: اگر واقعاً در جستجوی آنی که خلایق را به معرفت خدا برسانی، بدون ولایت کار، تو عین خطاست؛ پس ای عشق نورآموز! تو را نزد استاد این حکمت می فرستم که نام او «علی» است و در ظهور اوّلی ما را ولی است؛ یعنی مظهر ولایت مطلقه است:

نـام ایـن سـینه محمـد یـاد شـد             با علــی همــزاد در ایجــاد شــد

عَلَّـمَ الاَسـماء شـده تدریــس او           فیض اقدس هم به جد تقدیس او

عالِم سـرّ و خفـایـش کـرده اند                خـاک آدم را ردایــش کـرده انـد

در وجـود هـر نبـی ظاهـر شـود              مـقـتــدای دولـتــی قــادر شـــود

آینه ی نــور اسـت نور لـم یزل              بـر دَمَــد از مـشــرق صــبـح ازل

گرچه کرد آن نور از آدم طلوع            هسـت در باطـن، محمد را شـروع

گه ظهـورش در خلیل الله شـود            گــه چنــان نــوحِ نبــی الله شــود

گاه چون موسی شود سینا نشان     گاه عیســی می شــود روح الجنان

تـا کمالـش اسـم خاتم می شـود        منــتــهای ســیـر آدم مــی شــود

روضه ی اُنـسِ مـرا گردد ولــی               نــور او هـمــرنــگ بـا نـور عـلـی

منـشـأ خـیــر کثـیــر متـصـــل                نــور او از مــن نـگــردد منفـصـل

منبسـط از او وجـودم مـی شـود          جــویبــار از فیــض رودم می شود

سـاری و جاری در اجزای جهان           هـم کـه مَجـلای ظهورش در عیان

بـر فــراز قُبّـه ی هسـتـی عَـلَـم           منطــق تقــریر و لوح هست و قلم

کنـز مخفـی را شـود امّ الکتـاب            می دَرَد از چهــره ی اسماء نقاب

شـاهـبــاز اوج اَو اَدنـــی شـــود            جبـرئیل، مبهوت زین معنا شــود

می کند از حضرت وحدت عدول             حاکــم قوس صعود است و نزول

ایـن حکومـت منشـأ کثرت بود              باطــن او محــو در وحــدت بــود

وجهـه ی باطن بود نامـش ولــی           در تـجـلـــی اوســت نــور اوَّلــی

بی ولایت کی ظهوری حاصل است    هســتـی ما را ولایت حامـل اسـت

چــون بینــی عاشــقــان پاک را             خــوب دانـنـد معـنـــی لـولاک را

وادی کشــف و شــهـود کبــریا     جز ولایت نیست نزد اولیاء علیه السلام

هـر کـه در نور ولایت زنده شـد             در دو عالــم دولتــی پاینــده شـد

عشق را گر میل عرفان خداست         بــی ولایت کــار او عیــن خطاست

پس برو ای عشـق نور آموز من             نــزد اســتاد جهــان افــروز مــن

نـزد استادی که نام او علی است         در ظهــور اوّلــی ما را ولــی است

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۹
فرزند سجّاده . . .

پاسخ ذات حق به عشق

ذات حق تعالی به عشق فرمود: ای نور بصرم! من که در بیان و نظر نمی گنجم؛ با این که مرا رؤیت و ظهوری نیست، این تقاضا را اجابت می کنم، از حبّ ذاتی صورتی می سازم تا نور مرا تجلی دهد، و این صورت، خلیفه ی من است و آیینه روی من می شود. [چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: من راَنی فقد رأی الحق؛ هر کس مرا ببیند، به مثابه آن است که خدا را دیده است.]

 

             عشق را حق گفت ای نور بصر

                                                             کـی بگنجـم در بیـان و در نظـر

            ذات مـن را رؤیتـی نبود عجب

                                                           لیک سـازم اسـتجابت این طلب

            از محبت صـورتی سـازم کنون

                                                              نوری از خود را در اندازم کنون

           پس خلیفه می نمایم سینه ای

                                                                تـا بــود روی مــرا آیـیـنـه ای

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۱
فرزند سجّاده . . .

عشق، حامل پیام صفات

عشق، پیام صفات را برگرفت و سراسیمه به محضر حضرت ذات آمد و رخصت طلبید؛ پس او را اذن دادند تا پیام صفات را اظهار کند. عشق پس از تعلیم و تشریف ادب گفت: جمله ی صفات از حضورت تقاضا دارند که از حُبّ ذاتی دم زنی و تا از پی آن دم، آدم و عالم خلق شوند؛ و نیز اظهار داشتند که چون آن ها را اقتضای ظهور عطاء نمودی، می توانند با ظهور خود آثار و برکات حضور را در فضای عالم ملک و ملکوت برافشانند، اگر از کلامت «کاف» و «نون» [انّما امره اذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون.(یس،82)] صادر شود، همه به خلعت هستی، آراسته خواهند شد.

عشـق آمـد حامـل پیک صـفات                    بـی درنگ در محضر انوار ذات

گفـت مـن عیـن ممـاتم نـزد تـو                      لیـک مأمـور صـفاتـم نـزد تـو

خـواسـتند از حبّ ذاتی دم زنـی                 دم بـه خـلـق آدم و عالـم زنـی

اقتـضـای حالشـان باشـد ظهـور                    تـا بـر افشــاننـد آثـار حضــور

هـر کدامیـن را شـؤونی بایـدت                    از کلامـت کـاف و نونی بایدت

گو بگویی «کن» همه کان می شوند       کان و کائن طالب جان می شوند

یاعلی؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۸
فرزند سجّاده . . .

تجلی عشق

عشق از حبّ ذات کردگار ناشی می شود و از پرتو این عشق بود که موجودات در عالم مُلک و ملکوت آشکار شدند، به قول حافظ:

در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد      عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اما کیفیت تجلی به اسماء الهی مربوط می شود، زیرا این اسماء و صفات هستند که میل فصل و جدایی و ظهور و آفرینش را دارند. ماجرا این گونه بود که اسماء الهی نزد حضرت عشق می آیند و از عشق که تجلی حبّ ذاتی است تقاضا می کنند که پیغام آن ها را به حضرت ذات اقدس الهی برسانند که: ای ذات پاک الهی! تو اعلان فرمودی که: «کنت کنزاً مخفیاً» من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم شناخته شوم، از این جهت به خلقت پرداختم. [کنت کنزاً مخفیاً فاحببتُ ان اعرف فخلقت الخلق.(حدیث قدسی)]و از طرفی ما هم تشنه ی ظهوریم، اگر چه نزد ذات، محو حضوریم.[ذات الهی را به اعتبار یکی از صفات اسم گویند؛ مثلاً به صفت علم، علیم و به صفت قدرت، قدیر گویند.] اگر حبّ خدا به تمنای ما تجلی کند، بار فیض او را به عالم حمل می کنیم.

عشــق یعنـی حُـبّ ذات کـردگـار            عالمـــی را کــرد بـا او آشـکار

نزد عشق، اسماء کرنـش کرده اند         میل فصل و آفرینـش کرده اند

گفتـــه اند ای یوســف بــازار مــا           حافــظ و داننــده ی اســرار ما

کنز مخفی را خدا بر خـود نوشـت        هم گِـلِ ما را ز اَحببتُ سرشـت

گرچه هستیم مزد او محـو حضـور         لیک باشیم تشنه ی فصل ظهور

حــبّ از او باشــد تمنــا هـم ز ما           گو تجــلی کن ز نورت ای خدا

چون جوادی، فضل کن آب حیات          تا فقیـران را رهانــی از ممــات

یاعلی؛

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۶
فرزند سجّاده . . .

باسمه الأعلی

با سلام؛

چند وقت پیش، کتابی خوندم با عنوان «خمسه آل عشق»، ـ هدیه ای بود از طرف یکی از اساتید دانشکده به تعدادی از بچه ها، که این حقیر هم در بینشون بودم؛ ـ مطالبش بسیار زیبا و سوزناک بود، برای همین قصد کردم مطالبش رو برای شما هم بنویسم، تا شما نیز چون شمع، بسوزید و آب شوید؛

سعی خواهم کرد هر روز عنوانی از مطالب رو براتون بزارم و امروز با مطالب جلد کتاب و مقدمه اش شروع کردم، و ان شاء الله با عنایات خاندان کرم علیه السلام و دعای شما بزرگواران، بتونم تا آخر پیش برم؛ و توصیه می کنم حتماً به طور مستمر مطالب رو بخونید؛

در این کتاب، نگاهت به عشق، چنان خواهد شد، که دیگر همه چیز را در پرتو آن می بینی و چنان عشق را مقدس و پاک خواهی یافت، که تمام عشق های زمینی را در ظلال میبینی، و . . .

 عشق

عشق از حب ذات کردگار ناشی می شود و از پرتو این عشق بود که موجودات در عالم ملک و ملکوت آشکار شدند، به قول حافظ:

  در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد         عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اما کیفیت تجلی به اسماء الهی مربوط می شود، زیرا این اسماء و صفات هستند که میل فصل و جدایی و ظهور و آفرینش را دارند. ماجرا این گونه بود که، اسماء الهی نزد حضرت عشق می آیند و . . .

خمسه آل عشق

عشق پیام صفات را برگرفت و سراسیمه به محضر حضرت ذات آمد و رخصت طلبید.

او را اذن دادند تا پیام صفات را اظهار کند. عشق پس از تعظیم و تشریف ادب گفت: . . .

 

مؤلف: دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی

 

بامقدمه: حضرت استاد علامه حسن زاده آملی

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌

در طلیعه رساله ی گرانقدر «خمسه آل عشق» اثر شایسته و پایسته و خواندنی و ماندنی جناب دکتر منصوری لاریجانی – أیّده الله سبحانه بإلقاءاته السبّوحیّته- یک کلمه از کتابم به نام «هزار و یک کلمه» را که در عشق عفیف نوشته ام، به حضور مبارک از باب درایت و اصحاب ولایت تقدیم میدارم، و توفیقات روز افزون همگان را در راه اعتلای به عشق حقیقی با حقیقۀ الحقائق خدای سبحان، و ارتقای به فهم خطاب محمّدی –صلی الله علیه و علی آله و سلّم- قرآن فرقان که «یهدی لِلّتی هی أقوم» مسألت دارم:

«کلمه- خواجه طوسی در شرح فصل هیجدهم نمط هشتم اشارات، عشق را چنین تعریف کرده است: «والحبّ إذا أفرط سمِّی عشقاً» یعنی محبّت که به غایت رسد عشق است. و اگر خواهی آن را ألفت بنامی هم روا است، و در آیات الفت قرآن تدبّر شود.

پیچک را بتازی «عَشَقه» گویند، و همچنین در فرهنگ فرانسه «Lier» به معنی بستن و پیوستن است، و پیچک را چون سخت به درخت می پیوندد لی ئِر «Lierre» گویند، که در اصطلاح صرف عربی «کثرۀ المبانی تدلّ علی کثرۀ المعانی»، و به همین مناسبت عاشق را «لی ئِر» خوانند.

دیدی که چگونه پیچک سخت درخت را در بر می گیرد، در باب عبادت اصول کافی (ج2-ص68-بتصحیح و اعراب این کمترین) از امام صادق علیه السلام، روایت شده است که آن حضرت فرمود: «قال رسول الله- صلّی الله علیه و علی آله و سلّم- : أَفْضَلُ‏ النَّاسِ‏ مَنْ عَشِقَ‏ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْر» بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت است و آن را در آغوش کشد و در دل دوست دارد و با تن آن را انجام دهد و برای آن خود را فارغ سازد (دل به کار دیگری مشغول نسازد) چنین شخصی باک ندارد که در دنیا به سختی زندگی کند یا در رفاه باشد.

نصر بن مزاحم منقری کوفی در کتاب صفّین گوید که أمیرالمؤمنین امام علی علیه السلام در مسیر صفّین چون به نینوی رسید توقّف کرد و بدانجا اشارت نمود و فرمود : « هذا مناخ رکّاب و مصارع عشّاق، لا یسبقهم من قبلهم و لا یلحق من بعدهم»، [در این حدیث کلمه عشّاق ذکر شده که جمع عاشق است، و معشوق این عاشق حق سبحانه و تعالى است. (منهاج النجاح فی ترجمة مفتاح الفلاح،مقدمه‏2،ص:86)] و همین عبارت از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده است. و حکیم نظامی –قدّس سرّه- به نظم فارسی چه خوش فرموده است:

عشقی که نه عشق جاودانی است             بازیچه شهوت جوانی است

عشق آینه بلند نور است                     شهوت ز حساب عشق دور است

در خاطر هرکه عشق ورزد                                عالم همه حبّه ای نیرزد

چون عاشق را کسی بکاود                              معشوق از او برون تراود

چون عشق بصدق ره نماید                            یک خوبی دوست ده نماید

مرحوم سیّد نعمت الله جزائری در انوار نعمانیه بسیار خوب از عشق بحث فرموده است.

و در دیوان این کمترین حسن حسن زاده آملی در پایان قصیده ای آمده است (ط2- ص72):

عشق سرچشمه فیض ازلی است                        فاعل و غایت اصل ایجاد

عشق سرسلسله املاک است               عشق سرخیل نبات است و جماد

عشق هم عاشق و هم معشوق است           عشق مبدأ بود و عشق معاد

منتهی همّت عقل است که این                          کاخ عالم نبود بی استاد

عشق بی پیر بر آورد خروش                   که جهان یکسره است عشق آباد

«حسن» از دوش شد عشق آبادی              بجز این نام و نشانیش مباد».

مزید توفیقات حضرت آقای دکتر منصوری لاریجانی – دامت برکاته- را در نشر معارف اصیل انسانی،وارتواء از مناهل آیات و سور قرآنی از فیّاض علی الإطلاق خدای متعالی مسألت دارم.

قم حسن زاده آملی 12/12/1387 هـ ش.

 عشق

در شب عاشورا، عشق مهمان امام حسین علیه السلام می شود. در بزم سلحشوران، سفره ای گسترده از نوری میبیند که صورت دلدار، بی پرده در آن می درخشد و در آن بزم عارفانه، صدا و سوز و ساز، آهنگ نماز امام حسین علیه السلام بوده است. تکبیر امام با قیام عرشیان همراه بوده است. ساکنان عالم ملکوت، مفتون ذکر و مناجات ولی اعظم خدا بودند، شب خیره خیره نگاهش را بر ناله ی آنان دوخته بود.

هر جوان این قافله، در گوشه ای تنها نشسته و دست از هستی و جان نشسته، به ذکر  یا رب، یا رب، مشغول است، دیده ی هر یک، از اشک شوق تر، و دل در ترنم وصال دلبر بود و نغمه دل انگیز قرآن با آه هر یک، دمساز شده بود.

در این فضای معنوی و عرفانی، عشق نزد مولایش رسید و زانوی ادب بر زمین کوبید، تا شرح حال او را بنویسد.اما امام حسین علیه السلام به عشق فرمود: برای فردا خود را آماده کن و برای نگارش حماسه ی من در دفتر روزگار، نزد آموزگار عشق، زینب کبری علیها السلام برو، زیرا اوست که فنون عاشقی را انشاء و خون نامه را برای شهیدان امضاء می نماید و راه بعد از شهادت را در اسارت او طی نما و ناله ی او را نوای نی کن.

 

ادامه مطالب رو، ان شاء الله، فردا براتون می زارم . . .

یاعلی؛

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۲
فرزند سجّاده . . .